اجمال و تفصيل قرآن و نهج البلاغه(2)

4ـ خداوند براي هر چيزي مدتي قرار داده است «هُوَ الَّذِي خَلَقَكُمْ مِنْ طِينٍ ثُمَّ قَضي أَجَلاً وَ أَجَلٌ مُسَمًّي عِنْدَهُ ثُمَّ أَنْتُمْ تَمْتَرُونَ؛ (انعام/2) اوست كه شما را از گل آفريد سپس مدتي مقرّر كرد و مدّتي نيز به نزد او معين است.» «... لِكُلِّ أُمَّةٍ أَجَلٌ إِذا جاءَ أَجَلُهُمْ فَلا يَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ لا يَسْتَقْدِمُونَ؛ (يونس/49) براي هر امّتي، مدّتي معيّن است و چون مدّتشان به سر رسد نه ساعتي پس آيند و نه جلوتر روند.»
شنبه، 5 مرداد 1387
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
اجمال و تفصيل قرآن و نهج البلاغه(2)
اجمال و تفصيل قرآن و نهج البلاغه(2)
اجمال و تفصيل قرآن و نهج البلاغه(2)

نويسنده:سيّد جواد مصطفوي

4ـ خداوند براي هر چيزي مدتي قرار داده است

«هُوَ الَّذِي خَلَقَكُمْ مِنْ طِينٍ ثُمَّ قَضي أَجَلاً وَ أَجَلٌ مُسَمًّي عِنْدَهُ ثُمَّ أَنْتُمْ تَمْتَرُونَ؛ (انعام/2) اوست كه شما را از گل آفريد سپس مدتي مقرّر كرد و مدّتي نيز به نزد او معين است.»
«... لِكُلِّ أُمَّةٍ أَجَلٌ إِذا جاءَ أَجَلُهُمْ فَلا يَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ لا يَسْتَقْدِمُونَ؛ (يونس/49) براي هر امّتي، مدّتي معيّن است و چون مدّتشان به سر رسد نه ساعتي پس آيند و نه جلوتر روند.»
«... وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ كُلٌّ يَجْرِي لِأَجَلٍ مُسَمًّي؛ (رعد/2) خداوند خورشيد و ماه را زير فرمان گرفت كه هر يك در مدتي معين سير مي‌كنند.»
«ما خَلَقْنا السَّمواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما إِلاَّ بِالْحَقِّ وَ أَجَلٍ مُسَمًّي؛ (احقاف/ 3) ما آسمانها و زمين را با هر چه ميانشان هست، جز به حق و براي مدّتي معيّن نيافريده‌ايم.»
«وَ جَعَلَ لِكُلِّ شَيْءٍ قَدْ‌راً وَ لِكُلِّ قَدْرٍ أَجَلاً وَ لِكُلِّ أَجَلٍ كِتاباً؛ (خطبة 82) خداوند براي هر چيز، اندازه‌يي و براي هر اندازه، مدّتي و براي هر مدّت، نوشته‌يي معيّن فرموده است.»
بيان:
شيخ توسي در تفسير آية اول از قول شش نفر از مفسّرين نقل مي‌كند كه مدتي كه خدا مقرّر كرده است، زماني است كه هر انسان در آن زمان زنده مي‌شود و مدّت معيّني كه نزد خدا است، مراد زنده شدن در قيامت و بعث و نشور است. سپس مي‌گويد ولي آنچه ما مي‌گوييم اين است كه مدت اول زمان زنده شدن و مردن مردم است كه بالفعل انجام مي‌شود و مدّت ديگري كه نزد خدا معيّن است، نسبت به كساني است كه پيش از آن زمان كشته مي‌شوند يا به واسطة قطع رحم و امثال آن عمرشان كوتاه مي‌شود.
و اما راجع به تعميم و تخصيص متعلق اين مدّت معيّن چنانكه ملاحظه مي‌شود، نهج البلاغه مدّت معيّن را تعميم داده و براي هر چيز دانسته است و قرآن مجيد تنها براي انسان و كواكب و امتها تصريح نموده است، ولي ممكن است از آيه 3 سوره احقاف استفادة تعميم كرد زيرا در آن آيه براي آسمان و زمين و آنچه ميان اين دو هست، مدت معيّن قرار داده شده است. [1]

5ـ دستور داخل شدن در ملك ديگران

«يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَدْخُلُوا بُيُوتاً غَيْرَ بُيُوتِكُمْ حَتَّي تَسْتَأْنِسُوا وَ تُسَلِّمُوا عَلي أَهْلِها ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ * فَإِنْ لَمْ تَجِدُوا فِيها أَحَداً فَلا تَدْخُلُوها حَتَّي يُؤْذَنَ لَكُمْ وَ إِنْ قِيلَ لَكُمُ ارْجِعُوا فَارْجِعُوا هُوَ أَزْكي لَكُمْ وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ عَلِيمٌ؛ (نور/ 27و28) شما كه ايمان آورده‌ايد در خانه‌هايي جز خانه‌هاي خود داخل مشويد، مگر آن كه آشنايي يابيد و بر ساكنانش سلام كنيد. اين براي شما بهتر است، شايد پند گيريد؛ اگر كسي را در خانه نيافتيد، وارد نشويد تا شما را اجازه دهند و اگر گفتند بازگرديد، باز گرديد كه براي شما پاكيزه‌تر است.»
علي ـ عليه السّلام ـ در نامه‌يي كه به متصدّي جمع‌آوري زكات، مرقوم داشته، نوشته است:
«فَإِذا قَدِمْتَ عَلَي الْحَيِّ فَانْزِلْ بِمائِهِمْ مِنْ غَيْرِ أَنْ تُخالِطَ أَبْياتَهُمْ ثُمَّ اَمْضِ إِلَيْهِمْ بِالسَّكينَةِ وَ الْوَقارِ حَتّي تَقُومَ بَيْنَهُمْ فَتُسَلِّمَ عَلَيْهِمْ... فَإِنْ كانَ لَهُ ماشِيَةٌ أَوْ إِبِلٍ فَلا تَدْخُلُوها إِلاّ بِإِذْنِهِ؛‌ (نامة 25) پس چون به قبيله‌يي رسيدي بر سر آب آنها فرود آي بدون آنكه در خانه‌هايشان درآيي، سپس با آرامش به سوي ايشان برو تا بين آنها بايستي، پس بر آنها سلام كن... و اگر او چهارپاياني دارد، بي‌اجازة او نزد آنها مرو.»

6ـ مؤمنين، برادر يكديگرند

«إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ فَأَصْلِحُوا بَيْنَ أَخَوَيْكُمْ؛ (حجرات/10) اهل ايمان برادر يكديگرند، ميان برادران خويش اصلاح كنيد.»
علي ـ عليه السّلام ـ در نهج البلاغه به دستور آيه شريفه عمل نموده و در هر موردي كه مرد ناشناسي را مخاطب قرار داده و يا مردي را كه نمي‌خواسته است، نام ببرد، كلمه «اخ»را دربارة او به كار برده است؛ به عبارت ديگر آن حضرت به جاي كلمات «دوست، همشهري، رفيق، هموطن»و امثال اينها كلمه «اخ»يا «اخوه»به كار برده است كه جمعاً 67مرتبه اين كلمه در نهج البلاغه استعمال شده است.
در اينجا به چند مورد آن اشاره مي‌شود:
روزي كه حضرت از اخبار غيبي كه از پيغمبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ استفاده فرموده بود، شكل و لباس قوم مغول و خونريزي آنها را بيان مي‌فرمود، مردي از قبيله كلب برخاست و گفت «خداوند به تو علم غيب عطا فرموده است». حضرت در اوّل خطاب به او فرمود:
«يا أَخاكَلْبٍ؛ (خطبة 128) اي برادري كه از قبيله كلبي.»
مردي از قبيله بني اسد به آن حضرت عرض كرد: «با آنكه شما سزاوار خلافت بوديد، چگونه شد كه خلافت را از شما گرفتند؟»در اينجا با وجود اينكه اين مرد سؤال بي‌جايي كرد، چنانكه از تندي جواب حضرت پيداست، مع ذلك آن حضرت در ابتدا فرمود:
«يا أَخابَنِي أَسَدٍ؛ (حكمت 161) اي برادري كه از قبيله بني اسدي.»
هنگامي كه از ابوذر غفاري، پس از مرگش ياد مي‌كند، مي‌فرمايد:
«كانَ لي فيِما مَصْي أَخٌ فيِ اللهِ؛ (حكمت 281) در گذشته، برادري در راه خدا داشتم.»
«أَعْجَزُ النّاسِ مَنْ عَجَزَ عَنِ اكْتِسابِ الْإِخْوانِ...؛ (حكمت 11) ناتوان ترين مردم كسي است كه از بدست آوردن برادران براي خويش ناتوان باشد.»
«شَرُّ الْإِخْوانِ مَنْ تُكُلِّفَ لَهُ؛ (حكمت 471) بدترين برادران كسي است كه براي او شخص به رنج و مشقّت بيفتد (دوستي با او سبب آزار بشود).»
«اِذَا احْتَشَمَ الْمُؤْمِنُ اَخاهٌ فَقَدْ فارَقَهٌ؛ (حكمت 472) هرگاه مؤمن برادر خود را به خشم آورد، از او جدا شده است.»
پيداست كه در تمام اين موارد، چنانكه شارحين نهج البلاغه گفته‌اند، مراد از كلمة «اخ»برادر ايماني و دوست و رفيق است نه برادر تني و همزاد انسان.

7ـ نكوهش بخل و امساك

«وَ أَمَّا مَنْ بَخِلَ وَ اسْتَغْني وَ كَذَّبَ بِالْحُسْني فَسَنُيَسِّرُهُ لِلْعُسْري؛ (ليل/ 10ـ8) اما آنكه بخل بورزد و بي‌نيازي بجويد و كلمة نيكو را تكذيب كند، زود باشد كه براي او طريقة سختي پيش آريم.»
«وَ مَنْ يَبْخَلْ فَإِنَّما يَبْخَلُ عَنْ نَفْسِهِ وَ اللَّهُ الْغَنِيُّ وَ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ؛ (محمد/38) هر كه بخل كند، درباره خويش بخل مي‌كند چرا كه خدا بي‌نياز است و شما محتاجيد.»
«الَّذِينَ يَبْخَلُونَ وَ يَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبُخْلِ وَ مَنْ يَتَوَلَّ فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ؛ (حديد/ 24) كساني كه بخل ورزند و مردم را به بخل ورزيدن وادارند و هر كه رويگردان شود، خدا بي‌نياز و ستوده است.»
«عَجِبْتُ لِلْبَخيلِ يَسْتَعْجِلُ الْفَقْرِ الَّذي مِنْهُ هَرَبَ وَ يَفُوتُهُ الْغِنَي الَّذي إِيّاهُ طَلَبَ فَيَعيشُ فيَ الدُّنْيا عَيْشَ الْفُقَراءِ وَ يُحاسِبُ فيِ الْاخِرَةِ حِسابَ الْاَغْنِياءِ؛ (حكمت 121) شگفت دارم از مرد بخيل زيرا كه وي به سوي فقري كه از آن گريزان است، مي‌شتابد و توانگري و غنايي را كه مي‌جويد، از دست مي‌دهد؛ پس در دنيا مانند تنگدستان زندگي مي‌كند و در آخرت مانند توانگران به حسابش مي‌رسند.»
بيان:
راجع به زيان و كيفر شخص بخيل، قرآن مجيد مي‌فرمايد: «طريقة سختي برايش پيش مي‌آوريم و او به خود، بخل مي‌كند»يعني زيانش به خود او برمي‌گردد و نهج البلاغه اين عقوبات را توضيح مي‌دهد كه اولاً: بخيل در راه به دست آوردن مال رنج مي‌برد و زحمت مي‌كشد و چون خرج نمي‌كند و نگه مي‌دارد از آن مال بهره‌يي نمي‌برد؛ ثانياً: چنين شخصي در دنيا مانند فقرا زندگي مي‌كند و در آخرت هم كه بايد حساب به دست آوردن آنها را پس بدهد، مانند اغنيا به حساب مي‌آيد. اين ست طريقة سخت و اين ست زيان خود بخيل.

8ـ خداوند از داشتن پدر و فرزند منزّه است

«لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ؛ (اخلاص/3) خداوند نزاده و زاده نشده است.»
«لَمْ يُولَدْ سُبْحانَهُ فَيَكُونَ فيِ الْعِزِّ مُشارِكاً؛ (خطبة 181) خداوند سبحان زاده نشده است تا در عزّت شريك داشته باشد.»
چون غالباً در انسان چنين است كه اگر فرزند عزّت و قدرتي داشته باشد پدرش هم همان عزّت و قدرت و بلكه بيشتر از او را دارد. پس اگرخدا پدر مي‌داشت آن پدر در عزّت شريك خدا مي‌شد.
«لَمْ يَلِدْ فَيَكُونَ مَوْرُوثاً هالِكاً؛ (خطبة 181) و نزاييده است تا ارث دهنده و فنا پذير باشد.»
توالد و تناسل در انسان براي بقاي نوع و تبديل افراد از پدر به فرزند است و غالباً پدر قبل از پسر مي‌ميرد و پسر از او ارث مي‌برد پس اگر خداوند، فرزند مي‌داشت چنين تالي فاسدي پيدا مي‌شد.
«لَمْ يَلِدْ فَيَكُونَ مَوْلوداً؛ (خطبة 228) خداوند نزاييده است تا زاييده شده باشد.»
در جنس حيوان به استثناي اصل اول زاييدن با زاييده شدن ملازمه دارد و هر كس فرزند دارد مسلماً پدري هم داشته است بنابراين اگر خدا را فرزندي باشد لازم است او را پدري هم باشد.
«وَ لَمْ يُولَدْ فَيَصيرَ مَحْدُوداً؛ (خطبة 228) و زاييده نشده است تا محدود گردد. »
زيرا زاييده شده، حادث است و هر حادثي زمان و مكان معيّن و محدودي دارد.

پی نوشت:

[1] ـ تفسير تبيان، ج 5، ص 77.

منبع: رابطه قرآن با نهج البلاغه




نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط